چرا هرکجا نگاه میکنیم، کسبوکارهای نوپایی را میبینیم که شکست بدی خوردهاند؟
اولین مشکل، طمع به یک طرح خوب، یک راهبرد تغییرناپذیر و یک تحقیق بازار جامع است. در دورههای گذشته این موارد شاخصهای موفقیت احتمالی بودند. یک پیشنهاد وسوسهکننده این است که آنها را برای کسبوکارهای نوپا نیز به کار بندیم؛ اما این کار جواب نمیدهد، زیرا کسبوکارهای نوپا با عدم قطعیت فراوانی روبهرو میشوند. کسبوکارهای نوپا هنوز نمیدانند که مشتریانشان چه کسانی هستند و محصولشان چه باید باشد. حال که عدم قطعیت جهان مدام بیشتر میشود، پیشبینی آینده سختتر و سختتر میگردد. روشهای کهنه مدیریت به درد شرایط حاضر نمیخورند. برنامهریزیها و پیشبینیها تنها زمانی دقیق هستند که بر پایه یک تاریخچۀ عملیاتی بلند و پایدار و یک محیط نسبتاً باثبات باشند؛ کسبوکارهای نوپا هیچکدام را ندارند.
دومین مسئله این است که پس از مشاهده عدم توفیق مدیریت سنتی در حل مشکل، برخی از کارآفرینان و سرمایهگذاران دستان خود را به نشانه تسلیم بالا گرفته و روش «فقط انجامش بده (Just do it)» مدرسههای کسبوکار نوپا را پیش روی قرار دادهاند. این مدرسهها بر این باورند که اگر «مدیریت» مسئله است، «آشوب» پاسخ آن خواهد بود. متأسفانه این فکر نیز جواب نمیدهد.
از لحاظ شهودی درست به نظر نمیرسد که فکر کنیم چیزی چارچوب شکن، نوآور و آشفته همانند یک کسبوکار نوپا بتواند مدیریت شود یا دقیقتر بگوییم، باید مدیریت شود. بیشتر مردم فرایند و مدیریت را کسلکننده و ملالآور میدانند، درحالیکه کسبوکارهای نوپا، پویا و هیجانانگیزند؛ اما آنچه واقعاً هیجانآور است، دیدن این است که کسبوکارهای نوپا موفق میشوند و جهان را تغییر میدهند. اشتیاق، انرژی و چشماندازی که افراد صرف این کسبوکارهای نو میکنند، منابع بسیار گرانبهایی هستند و نباید تلف شوند.